همیشه همین طور بود، بیشتر آدم نگفتن بودم تا گفتن. آدم سکوت، آدم سکون.
سرنوشت محتوم حرف های توی سرم نگفتن بود… و هست.
این زبان لکنته به فرمانم نیست! یک عمر جز اراجیف و حرف های مفت نگفته ام. حرف هایی زدم که یا مال خودم نبود و یا جایش آن جا.
می دانی …همیشه اشتباهی بودم! یک عمر ! وقت خاموشی زبان دراز و وقتی صحبت خاموش.
یک نفر بیاید ترجمه ام کند …
چطور میشه که ادم نتونه حرف دلشو بزنه. یعنی حتی به هیچ کس. نه حرفهای محدود. یلکه یه بخش عمده ای رو برای یه مدت طولانی. از خاصیت مرد بودنه؟
این بخشش خیلی آزار نمیده هر چند وجود داره . مشکل عمده اینه که حرف دل ام باید توو زمان خودش زده بشه والا بیات میشه و وقتی میگیش که دیگه بدرد نمیخوره و نتیجه عکس میده گاهی .
شاید از خاصیت مرد بودن باشه … نمی دونم …